کوچکتر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست!!! ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟؟؟!

چرا باید دل خدا بگیره؟ ؟

دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم... تا بوی خدا رو حس کنم اشک خدا رو تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم ... تا پاک و آسمانی شوم آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد حس میکردم که آدما خدا رو شکستند و از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند: باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت:

. . . . . . خدا دلش از دست ما گرفته



تاريخ : جمعه 9 / 2 / 1391 | 17:49 | نویسنده : سمیرا |


شیرین تر از دیدار هر روزت چیزی نمی خواهم

شیرین شیرین باش!

زیباتر از تمام جهانم من زیرا تو! در تمامی من سبز گشته ای!

خیال خواب تو خفته است در خماری چشم!

جهان به مخمل سبز امید می ماند.

من برآنم که خوشترین شب عمر شب تا صبح خواب دیدن توست.

شب،هنوز هم گونه هایم را می خراشد و آرزوهایم را می بلعد! در برابر ز مهریری که می وزد دستار مهربانیهایت را بر پیشانی ام ببند!

از عشق جرعه ای،بی ترس گزمگان دوباره بنوشم!

بی عشق ما بی بال و بی پریم

با عشق لیک،انسان دیگریم

مفهوم برتریم!

آسمان دل من بارانی است خواهد آمد باران و دل باغچه تر خواهد شد. و زمین دیگر بار رنگ گل ها و گیاهان را رنگ زیبایی و شوق رنگ شور و شر و آزادی را حس خواهد کرد و زمین خواهد دید که در این وادی بسیار عقیم در دل این مرداب باز هم فصل بهار چون گل از لای لجن حتی،خواهد رویید.

آه!اما دل من باز هم افسرده است!

نرم و آهسته ببار ای باران!

روز و شب در پی هم و بشوی آنچه پلیدی از اندیشه ی ما ...

آه باران باران!

ابرهای دل من می گریند بدون واهمه یک شب بیا به خانه ی من تمام راه پر است از چراغ چشمانم. مرا ببوس مرا ببوس برای آخرین بار ترا خدا نگه دار که می روم به سوی سرنوشت بهار ما گذشته گذشته ها... با تو خواهم رفت تا غروب هر چه تردید است تا طلوع هر چه خورشید است مگو از خستگی از درد و اندوه تو فرهادی بکن از پشت پا،کوه



تاريخ : جمعه 22 / 1 / 1391 | 1:4 | نویسنده : سمیرا |

می شود ساعت ها در سکوت فقط با تو خلوت کرد و با خیال تو بود

می شود در صدای پرخروش رودخانه صدای زندگی را شنید که خطابت می کند:

ای انسان به هوش باش و گذر عمر را ببین!

می شود در صدای نسیم آوای فرشتگان بهشتی را شنید

می شود به همراه باد رقص ابرها را در آسمان آبی دید

می شود!

اگر تو با من باشی

و....

اگر شانه هایت را به قدر گذاشتن یک دست خالی بگذاری ...



تاريخ : دو شنبه 19 / 1 / 1391 | 21:52 | نویسنده : سمیرا |

 

 

 

زمان به من آموخت که

دست دادن معنی رفاقت نیست

بوسیدن قول ماندن نیست

و

عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست

 



تا عمر دارم این دل شکسته رو تحمل می کنم و با خودم همه جا می برم تا شاید یه بندزن پیدا بشه بتونه مثل قبل درستش کنه تا شاید دوباره عاشق بشه

 



خدایا ما را به راه راست هدایت فرما اگر نشد راه راست را به سمت ما کج فرما

 



تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390 | 12:5 | نویسنده : سمیرا |

 

 

 

 

نامت 

 

 

حرفهایت

 

 

خاطراتت

 

 

لمس حس بودنت

 

 

همه و همه را به دستان سرد باد سپردم

 

 

یادم تو را فراموش

 

 

 

***

 

 

پرسید به خاطر کی زنده هستی؟

 

 

با این که دلم میخواست با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو

 

 

بهش گفتم به خاطر هیچ کی

 

 

پرسید پس به خاطر چی زنده هستی؟

 

 

با اینکه دلم میخواست فریاد بزنم به خاطر تو

 

 

با یک بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ کس

 

 

ازش پرسیدم تو به خاطر کی زنده هستی؟

 

 

در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت

به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است


 

 


 

 

نه اندوه میماند نه هیچ یک از مردم این آبادی

 

 

به حباب نگران لب یک رود قسم

 

 

غصه هم خواهد رفت

 

 

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

 

 

 



 

 

کودکی اندیشید که خدا چه می خورد ؟ چه می پوشد و در کجا منزل دارد ؟
ندا آمد که :
او غم بندگانش را می خورد
گناهانشان را می پوشد
و
در قلب شکسته ی آنان ساکنست

 



تاريخ : سه شنبه 16 / 11 / 1390 | 12:30 | نویسنده : سمیرا |

تمام درد من این است که یک نفر در زندگی ام است که

نیست!!!

 



تاريخ : چهار شنبه 24 / 8 / 1390 | 21:25 | نویسنده : سمیرا |

اگر روزی بین ماندن و رفتن شک کردی حتما بی معطلی برو چون نمیبایست کار به شک می کشید که بیاندیشی یا نیاندیشی


کاش میشد یه روزی متوجه می شدی که فهر میکنم تا محکمتر دستانم را بگیری و بلندتر بکویی بمان نه این که شانه هایت را بالا بیاندازی و بگویی هرطور راحتی



تاريخ : چهار شنبه 11 / 7 / 1390 | 11:22 | نویسنده : سمیرا |

those have most power to hurt us that we love

کسانی که به آنها عشق می ورزیم از بیشترین قدرت برای آذردن ما برخوردارند.


نگاه ما به زندگی و کردار ما تعیین کننده حوادثی است که بر ما می گذرد



تاريخ : چهار شنبه 23 / 4 / 1390 | 19:13 | نویسنده : سمیرا |

 


 

دعای تحویل سال کنکوری ها!

خدایا قورباغه ای رو گرفتار کنکور نکن

به پدران و مادرام ما کنکوری ها صبر عظیم عنایت بفرما

هیچ قورباغه ای را اسیر موسسات کنکور نگردان

کیسه پول کنکوری ها را بزرک،چیب دبیران کنکور را کوچکتر بگردان

شر کلاس های تا پای کنکور را از سر ما دور بفرما

این وقت های طلایی را نقره ای بفرما

عقربه های ثانیه شمار را نابود بگردان

خیالاتی ها را بی خیال بگردان

کنکوری های ناامید را امیدوار بگردان

هرچه زودتر رویاهایمان را زمینی بگردان

ما را در برابر بیماری آلزایمر محافظت بفرما

متخلفان و سوداگران کنکور را علیل و ذلیل بگردان

کامپوترهای سازمان سنجش را از هر نوع خطایی مبرا بگردان

سازمان سنجش را در تکذیب شایعات تواناتر بگردان

خدایا

هرچه زودر ما کنکوری ها را به زندگی واقعی و طبیعی بازگردان



تاريخ : چهار شنبه 27 / 12 / 1389 | 11:6 | نویسنده : سمیرا |

 

کاتب سرنوشت برای هر کس چیزی مینوشت نوبت که به ما رسید قلم افتاد دیگر هیچ ننوشت پس خط تیره گذاشت و گفت اسیر شرنوشت


رفاقت تنها کلمه ایست که هرکس درکش کرد ترکش نکرد



تاريخ : چهار شنبه 5 / 11 / 1388 | 12:4 | نویسنده : سمیرا |

باغبانی پیرم که به غیر از گل ها از همه دلگیرم

کوله ام غرق غم است آدم خوب کم است

عده ای بی خبند عده ای کوروکرند

و گروهی پکرند

دلم از این همه بد میگیرد و چه خوب

...

آدمی میمیرد!



تاريخ : چهار شنبه 27 / 9 / 1388 | 10:1 | نویسنده : سمیرا |

من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم هستم و یک تنهایی و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزد!!!



تاريخ : چهار شنبه 21 / 4 / 1388 | 21:0 | نویسنده : سمیرا |

تو مفهوم عاشق شدن را به من آموختی

با تو کامل شدم

با تو بزرگ شدم

با تو الفبای عشق را آموختم

ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم

به تو و کعبه عشقمان بالیدم

تو نیمه گمشده ام شدی

حال این چنین شیقته توام باش تا در کنارت آرامش بیابم

حتی برلی لحظه ای لز من جدا نشو

بدون تو دستم سرد است

بدون تو آغوشم تهی و لبریز از درد است

به حرمت عشقمان به حرمت لحظات زیبایمان بمان



تاريخ : چهار شنبه 2 / 11 / 1387 | 15:41 | نویسنده : سمیرا |

داشتم اشک هایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل می کردم خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی ببخش اگر این روزها عشق با گریستن اثبات می شود



تاريخ : چهار شنبه 6 / 9 / 1387 | 22:36 | نویسنده : سمیرا |

امشب تمام خاطراتم را ورق زدم پر از لحظه های سیه،لحظه های داغ و پر التهاب بی قراری،دلتنگی،افسردگی،خاموشی،سکوت،اشک،سوختن...چیزی نیافتم !نفرین به بودن وقتی با درد همراه است



تاريخ : چهار شنبه 21 / 6 / 1387 | 17:37 | نویسنده : سمیرا |

تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد

از عاشفی تباهی

از زندگی مصیبت

از دوستی شکست

و

از سادگی خیلنت



تاريخ : چهار شنبه 10 / 3 / 1387 | 10:52 | نویسنده : سمیرا |

 

آدما از آدما زود سیر میشن

آدما از عشق هم دلگیر میشن

آدما رو عشقمون پا میذارن

آدما آدمو تنها میذارن

منو دیگه نمیخوای خوب میدونم

تو کتاب دلت اینو می خونم

یادته اون عشق روزها یادته

اون همه دیونگی ها یادته

تو می گفتی که گناه مقدسه

اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آخ آدمای روزگار

چی میمونه از شماها یادگار

دیگه از بگو مگو خسته شدم

من از اون قلب دروغ خسته شدم

نمی خوای بمونی توی این خونه

چشم تو دنبال چشمای اونه

همه ی حرفای تو بهونه است

اون جهنمی که میگن این خونه است



تاريخ : چهار شنبه 4 / 10 / 1386 | 10:50 | نویسنده : سمیرا |

پرسید به خاطر کی زنده هستی؟

با این که دلم میخواست با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو

بهش گفتم به خاطر هیچ کی

پرسید پس به خاطر چی زنده هستی؟

با اینکه دلم میخواست فریاد بزنم به خاطر تو

با یک بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ کس

ازش پرسیدم تو به خاطر کی زنده هستی؟

در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت

به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است



تاريخ : چهار شنبه 18 / 8 / 1386 | 16:48 | نویسنده : سمیرا |

بیشتر مردم خودخواه و خود پرستند اما تو آنها را ببخش

اگر صمیمی و مهربان باشی تو را به انگیزه های دیگر متهم می کنند اما تو صمیمی و مهربان بمان

اگر شریف و صادق باشی فریبت می دهند اما تو همچنان شریف و صادق بمان

دیگران آن چه را که سال ها ساخته ای یک شبه ویران می کنند تو اما باز هم بیافرین و بساز

هرچه امروز خوبی کنی فردا فراموش میکنند تو اما همواره خوبی کن

این است حقیقت آرمان های زندگی زیرا فقط همین است که به جا میماند



تاريخ : چهار شنبه 20 / 5 / 1386 | 10:28 | نویسنده : سمیرا |

عشق رنگ خداست ای باران!

عاشقی کیمیاست ای باران!

من غریبم غریبه ای تنها

درد من بی دواست ای باران!

گرچه در خود شکستم،اما

گریه ام بی صداست ای باران!

یک نفر باز هم صدایم کرد

این صدا آشناست ای باران!

من و تو رهسپار دریاییم

عاشقی سهم ماست ای باران!

دل من باز هم بهانه گرفت

شانه هایت کجاست ای باران؟؟!



تاريخ : چهار شنبه 13 / 5 / 1386 | 10:26 | نویسنده : سمیرا |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس